بازنشر دلنوشته مجتبی هاشمی در مورد تولد عابدزاده

بازنشر دلنوشته مجتبی هاشمی در مورد تولد عابدزاده

در آستانه زادروز عقاب آسیا، یادداشتی از مجتبی هاشمی در این باره را بعد از سه سال بازنشر داده‌ایم.


یک

بنا به روایتی، او اول یک «خنده» بود که بعدا دست و پا درآورد! و چه دست و پاهای بلندی. آن‌قدر که دورترین گوشه‌های دروازه‌ هم دم دستش بودند.

از خداحافظی‌اش قریب یک دهه گذشته اما معلوم‌مان نیست چند دهه‌ی دیگر باید بگذرد تا کسی را با این استیلِ حسرت‌برانگیز در فوتبالِ نیم‌بندمان ببینیم. او اگر این همه سیوِ باشکوه هم نداشت، باز هم ستاره بود با آن شمایل و استایل ویژه‌اش. سینه را می‌داد جلو، سر و گردن را کمی عقب می‌گرفت و از دور تمام میدان را از زیر نظر می‌گذراند. وقتی هم حوصله‌اش وسط بازی سر می‌رفت، مشغول گرم کردن می‌شد و نرمش‌هایی می‌کرد که در ویژه‌برنامه‌ی‌ «حرکات محیرالعقول» قابل پخش بودند! از صد و هشتاد زدن روی چمن‌ها که خسته می‌شد، ناگهان پای راستش را بلند می‌کرد و می‌گذاشت روی تیر دروازه! صد و هشتاد را این بار عمودی اجرا می‌کرد و استادیوم را می‌فرستاد روی هوا. یادش بخیر، با او که بودیم، همیشه استادیوم روی هوا بود.


دو

از همان زمانِ ظهورش به عنوان یک پدیده‌ی جوان، مثل باتجربه‌ها بازی می‌کرد. انگار شناسنامه‌اش را گم کرده بود. در بیست سالگی وقتی توی دروازه‌ می‌ایستاد آرامش و تسلطی داشت که سی و چند ساله‌های امروز با سلام و صلوات به آن می‌رسند. او قادر بود فاصله‌ی بیست تا سی‌ سالگی را فقط با جویدن یک آدامس طی کند. اگر این حرف‌ها به نظرتان اغراق‌آمیز می‌رسد، اگر فکر می‌کنید از خود بیخود شده‌ایم و داریم افسانه می‌سازیم، بروید یک بار دیگر اولین بازی ملی‌اش را تماشا کنید. هشتم اسفندماه ۶۵- دوحه- مصاف ایران و کویت. بروید ببینید که او چگونه در بیست سالگی ستاره‌ی آن میدانِ سخت می‌شود تا نتیجه بازی در دقیقه ۸۹، یک بر یک مساوی باشد نه پنج-یک به سود کویت. اما باز به این هم راضی نیست. دقیقه‌ی آخر توپ را مُنار می‌کند روی کلّه‌ی کریم تا جوجه‌های نوپای دهداری، کویتِ پرمدعا را دو-یک زمین بزنند.

بله؛ دروازه‌بانی که در اولین بازی ملی‌اش پاس گل داد!! این جمله را ابتدای زندگینامه‌ی او بنویسید حتما!


سه

او رب‌النوعِ پنالتی گرفتن بود. پنالتی‌هایی که در فینال پکن و سمی‌فینالِ قطر گرفت از کفر ابلیس هم مشهورترند. پس، از یک خاطره‌ی مهجورتر بشنوید. جام ملت‌های ۸۸- بازی نیمه‌نهایی- ایران- عربستان. احمدرضا با سه کلین‌شیت در سه بازی قبل پا به این میدان گذاشته است. ماجد عبدالله –گرگ گرسنه‌ی عربستان که به اندازه‌ی صدام یزیدِ کافر از او زخم خورده‌ بودیم- دقیقه شانزدهم روی سر مرتضی بلند می‌شود و احمد را خاک می‌کند. تیم ایران توان جبران نتیجه را ندارد، اگر هم داشته باشد جورج کورتنی -داور چغر و بد بدن انگلیسی- راه نمی‌دهد.

ولی احمد یک جوری باید حسابش را با ماجد صاف کند. نیمه دوم سر می‌رسد و کورتنی یک پنالتی به عرب‌ها هدیه می‌کند. ماجد عبدالله روبه‌روی عابدزاده. عقاب پنالتی را می‌گیرد اما کورتنی دستور تکرار می‌دهد! ماجد این بار جهت را عوض می‌کند اما انگار تمام جهت‌ها در سیطره‌ی عقابِ ماست. یا باب‌الحوائج، پنالتی دوم هم سیو می‌شود!! ایران بازی را یک-هیچ می‌بازد اما احمد دو بر یک ماجد را شکست می‌دهد. میان شکست‌های تکراریِ آن دهه مقابل عربستان، این یکی درد کمتری دارد. آن شب را راحت‌تر می‌خوابیم!


چهار

ستاره شدن فقط به درخشش فنی نیست. باید اسباب بزرگی همه آماده کنی. عقاب شدنِ احمدرضای عابدزاده فقط کار آن سیوهای خانمان‌برانداز نبود. او پکیج کاملی از جذابیت توی جیبش داشت؛ از خنده‌های کودکانه تا مدل موی پشت‌بلند که خوراک آن روزها بود، از شَربازی‌های شیرینی که تا گرفتن دست و پای حریف کره‌ای و بیرون کشیدن او از میدان جلو می‌رفت تا شوخی‌هایش با مژدوا که انگار وقتی مُهر این دو نفر پای‌شان می‌خورد دیگر زننده نبودند! از راه رفتنش روی اعصاب حریف هم که دیگر نگو. وای به روزی که هوس می‌کرد توپ را یکدستی جمع کند. می‌شد در دادسرای تهران به جرم تحقیر کردن حریف از او شکایت کرد!

او خلق و خوی عجیبی داشت. می‌توانست آدم را یاد جوان‌های بی‌کلّه‌ای بیاندازد که روی بازویشان، با دستخط لرزانِ زیدی در حبس، خال کوبیده‌اند: پررو ولی باادب!! اصلا در بزرگی‌اش همین بس که ما امروز نشسته‌ایم و به بهانه‌ی تولد ۴۸سالگی‌اش داریم از او می‌نویسیم. این نوشتن، یعنی اقرار به این‌که روزنامه‌های ما را احمد قرار است «بفروش» کند نه هیچ‌کدام از این ستاره‌های شکستنیِ نسلِ قلیان. یعنی اقرار به این‌که میان بازیکنان ما هنوز کسی ظهور نکرده که بچه‌ها پوستر عابدزاده را از روی دیوار بکشند پایین و عکس او را بچسبانند.

خداوندا؛ احتراما بیا و یک لحظه وقت بگذار؛ به سررسیدت نگاه کن و ببین روز چهارم خردادماه ۱۳۴۵ چنین خلقت نابی را با کدام اکسیر رقم زده‌ای.

خداوندا؛ لطفا دست بجنبان؛ ستاره‌‌ی دیگری خلق کن تا ما بر


مجتبی هاشمی

عابدزاده

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی