من کاسه صبرم ،این کاسه لبریزه

من کاسه صبرم ،این کاسه لبریزه


صبح جمعه اول بهمن ماه 1395پس از 24 ساعت دلهره ، ناراحتی و استرس جایی را بهتر از قطعه ی نام آوران و بر سر  مزار همایون بهزادی( سرطلایی) برای آرامش و درد دل نیافتم.


به سرطلایی گفتم نام آورانی امروز زیر آوارند که هیچ گاه از سکویی بالا نرفتند و مورد تشویق هواداری قرار نگرفتند و هرگز، جز پس از شهادتشان تصویر تمام قدشان بر صفحه اول روزنامه یا مجله ای نرفت .
عمو همایون ، اینها مهاجمانی بودند که نه به سمت دروازه بلکه به سمت آتش بی مهابا دویدند وآتش نشانانی بودند که جایی که جان لازم بود نهادند.
دعا کن سر طلایی برای سلامتی آنها که هنوز نفس میکشند و آغوش باز کن برای آنها که مرگ را مردانه به آغوش کشیدند.
به صدا در آور سر طلایی ،  زنگ خطر ها را برای نام آورانی که پشت میز نشین شدند و در شوراها و سایر کسوت های دولتی در پست تخصصی شان بازی نمی کنند.
راستی سر طلایی خبرت هست ؟‌
به همت چند خبرگزاری ملت ایران همه شاغل شده اند و شهروند خبرنگار! جیره و مواجبی ندارد و البته کارشان هم زیاد سخت نیست ، با خنده های مسخ شده شهر را می گردند و از هر مصیبتی ، عزا و عروسی ، تصادف و سیل ‌ عکس های سلفی و غیر سلفی تهیه می کنند کم  کاری و شب روز هم ندارند،‌اینقدر در کارشان وظیفه شناس و جدی هستند که در رسیدن به هر حادثه ای از امدادگران هم زود تر به صحنه می رسند و راه را بر امدادگران می بندند و گاهی باعث مرگ هموطنانشان می شود و ابایی هم ندارند.
راستی سر طلایی امروز سالگرد آسمانی شدنت هم  بود ،‌ از خاطر هیچ علاقه مند به فوتبالی فارغ از هر آبی و قرمزی نمی رود که همیشه و در هر حالی در کنار پیشکسوتان بودی و متولی برگزاری مراسم های تششیع  و ترحیم در گذشتگان پرسپولیس و حتی دیگر تیم ها، جز خودت کسی نبود که با تمام توان تلاشی بی وقفه برای هر چه باشکوه تر برگزار شدن اینگونه مراسم ها داشته باشد.
اما رویمان سیاه سر طلایی امروز اینجا دراولین سالگردت خبری از مسوولین باشگاه نبود و تنها به ارسال دسته گلی اکتفا شد، رویمان سیاه سر طلایی حتی دوستان و هم دوره هایت نیز نبودند ،‌ می دانی سر طلایی جایی که ما زندگی می کنیم با جایی که تو هستی متفاوت است ،‌اینجا که ما زندگی می کنیم دود و آوار و امواج احاطه مان کرده ،‌افکار دیگری داریم ،‌ گیج گیجیم ‌،‌ سلفی می گیریم ،‌دنبال شهرت می دویم ...
قدم زنان که از سر مزارت دور می شدم ،‌در قاب قبری این دو بیتی را خواندم:‌
خوشا آنان که با عزت ز گیتی       بساط خویش برچیدند و رفتند
زکالاهای این آشفته بازار            شجاعت را پسندیدند و رفتند

احسان تاکی
خبرنگار پیروزی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی