تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
برانکو نه برای خودش، بلکه برای یک مفهوم، یک فرهنگ، یک سنت باقی ماند؛ "هیچ نامی بزرگتر از پرسپولیس نیست."
اختصاصی پیروزی دیلی، خیلیها به درها کوفتند، زجرها کشیدند و نقشهها ریختند که وجود پرسپولیس را مس کنند. از آنجا که کیمیاگر هم نبودیم، آنور آبها رفتیم، جور هندوستانها را کشیدیم، تا طاووس را همان کیمیاگر رویاها را ببینیم. از بخت خوب جنس چینی این بازار عشاق را به تمسخر نگرفتهبود. پشت دریاها، کیمیاگری بود، قایقی ساختیم و انداختیم به آب! تا این که یافتیمش. بیچون و چرا نشان مس را از ما میخواست. دلش لکزده بود برای مسهای ایرانی. با هم غریبه نبودند، اما بهخاطر کوتهفکری عدهای راهشان جداشد.
این گونه شد که مس وجود پرسپولیس را برانکو، زر ساخت! او مثل انسولین بود برای وجود دیابتی پرسپولیس آن زمان! فتح ایران و رسیدن به آنبالا بالاها در آسیا، خیلیها را مجاب کرد که سراغ تقلید از او را بگیرند. راز کیمیاگریاش را بیابند و با آن کمی شاخ و شانه بکشند. اما چه فایده که رمز این اعجاب را خود او میداند و بس! وقتی که نوراللهی، عالیشاه و طارمی را دور از خود دید، انحطاطی نداشت. یک گوشه نشست و زر را دوباره ساخت و ساخت و ساخت! خستگی ملیپوشان و مصدومیتها هیچوقت آرمانهای او را زیر سوال نبرد. میدانست که بهانه جاده موفقیت را سخت و پر از پیچ و چاله میکند.
پرسپولیس وارد مسیری شدهاست که مساویاش ملالآور است. اکنون، طغیان یاران این کروات محبوب در برابر ناهمواریها را کسی نمیخواهد متوقف کند. وقتی که 7 ریشتر زلزله روی سر یک ملت میبارد، وقتی که خانه و جانشان را بر لبه پرتگاهی میبینند، فقط لذت تماشای پیروزیهای تیم برانکو کنار یک نمایشگر کوچک مجاور خیابانی سرد، میتواند زمین لرزه را بلرزاند و انتقامشان را بگیرد. این همان عشقیست که گفتم. برانکو خوب میداند شاید آنطرفتر وسط یک استخر پرپول، نشود این عشق را یافت. نشود که چنین هواداری دید. نشود که چنین بازیکنان پرمباهاتی را دید. این همان عشق است. عشقی که خود برانکو ساخته!
شاید برای اولین بار حداقل در یکدهه اخیر، سرخدوستان با برانکو مرزهای پوست کلفتی را جابجا کردند. عالیشاه رفت، احمد رفت، طارمی رفت اما برانکو نرفت. پرسپولیس نرفت. برانکو نه برای خودش، بلکه برای یک مفهوم، یک فرهنگ، یک سنت باقی ماند؛ "هیچ نامی بزرگتر از پرسپولیس نیست."
اما پرفسور حکایتش جداست. او معمار شکافنده رکوردهای لیگ برتر است. حداقلش خیالمان راحت است، که اگر ستارهها نباشند، ستارهساز که داریم، برانکو را که داریم. ستارگانی که پا پس نکشند، با مشکلات بسازند و برقصند برای هوادارانی که شمع این محقل عاشقانهاند. و پروانههای دورتادور آن، بهقطع فتوحات این تیماند، مثل یک سوخت برای قطاری که نه رانندهاش نفس کم میآورد و نه سرنشینانش!
پس آقای برانکو بمان که فروغ گوهرمان چشمجهان را مات خود کند. حیف است که این راه دست نااهلش بیافتد. بمان که این راه مثل نان شب به تو احتیاج دارد. بمان تا همچنان در آلودهترین روز تهران هم بشود به عشق پرسپولیس نفس مفرح ذات کشید و ایسلندی زد برای تیمی که تا افسانه شدن فاصله ندارد.
حسین رضایی