علی پروین در گفت و گوی نوروزی با روزنامه پیروزی: اگر توپ فوتبال نبود شاید معرکهگیر میشدم
پیشکسوت باشگاه پرسپولیس می گوید: 10 هزار نفر برای تماشای فوتبال محلی ما میآمدند.
پیروزی دیلی، علی پروین دوستداشتنی است، یعنی هنوز دوستداشتنی است، چراکه بیشک همه نفرات بالای 35 سال در مملکت ما بازی او را ندیدهاند و اگر هم احیاناً یک 35 ساله نابغه بوده باشد آخرین بازیهای او را در فوتبال به یاد دارد. بیتردید عمده محبوبیت یک مرد فوتبالی به خاطر دوران فوتبال او بوده است و البته اگر آن بازیکن آدم خوششانسی بوده باشد، در دوران مربیگری هم محبوبیت خود را حفظ میکند. پروین از این دسته افراد است که در دوران فوتبال به خاطر قدرت مدیریت داخل میدان و جوش و خروش و تکنیک فوقالعادهاش محبوب بود، در دوران مربیگری نیز همه او را یگانه منجی فوتبال میدانستند. اما این اسطوره از دهه 70 به بعد رو به افول رفت، هرچند که هنوز میتوان او را سلطان فوتبال ایران دانست؛ البته به طور نمادین.
**محبوبترین مرد فوتبال
در سالهای 55 تا 72 از هر کس نام محبوبترین مرد فوتبال ایران را میپرسیدی، بیتردید نام او را میبرد، حتی اگر طرف مورد سؤال شما، استقلالی و حتی یک غیر فوتبالی مثل بلیتفروش اتوبوس شرکت واحد محله اصفهانک بود... اصفهانک محلهای کوچک در جنوب شرق تهران بود. نزدیک خیابان عارف، نزدیک مسجد خداداد، اداره برق، نزدیک زمین استوار، زمین عارف، زمین باغ طالش، همانجا که پروین خیزش خود بهعنوان محبوبترین مرد فوتبال را شروع کرد. دورانی که رفتهرفته، علی جوان و چشمزاغ، از زیر سایه حاج احمد کلهپز خارج میشد...
**استراحت با طعم کلهپاچه
مهدی حاج محمد و قلیچخانی و علی پروین، 3 دوست قدیمی بودند، بچههای محله میدان خراسان و عارف و زمین شماره 8 و اداره برق ادیسون؛ جایی که بعدها حمید علیدوستی، پدر ترانه علیدوستی و هادی آهنگران و خیلیهای دیگر مثل محمد ضیایی در آن خودنمایی کردند. حاج محمد میگوید:«یکبار از سفر برگشته بودیم و اول صبح رفتیم خانه ما کمی استراحت کنیم، علی پروین قابلمهای برداشت و رفت بیرون. وقتی برگشت، جایتان خالی بهاندازه 3 دست پر کلهپاچه از مغازه پدرش آورد. سال 49 بود و هنوز حاج احمد کلهپز زنده بود. فاصله خانه ما تا بازار که مغازه حاج احمد پدر علی بود، زیاد نبود و او بهراحتی با یک تاکسی سواری 30 دقیقهای رفت و برگشت...»
**هیچ کدام کلهپاچه حاج احمد نمیشود
از علی آقا میپرسم حالا رابطهات با کلهپاچه چطور است؟ «حیف... دیگر دکتر قدغن کرده، اما تا همین چند وقت قبل بساط کلهپاچه صبحانه برای کل خانواده و حاج خانم و نوهها جور جور بود.» میپرسم طعم کلهپاچههای حاج احمد را دارد؟ میگوی:«نه... البته این کلهپاچهای لواسان کارش خیلی خوب است، اما هیچ کلهپاچهای به کلهپاچههای حاج احمد نمیرسد، حیف که آخر زندگیاش را ندیدم!»
**خاطرهای با حسرت و دریغ
مادر علی پروین، نصرت خانم میگفت:«یکبار علی از خانه قهر کرد و رفت خوزستان، حاج احمد رفت دنبالش و وقتی فهمیدند بچه ما را ترسانده و با تیمش رفته اهواز، با یک جعبه انار که عاشقش بود، برگشت خانه، بعد هم علی رفت بازی با تیم ملی کویت در یونان که وقتی برگشت، حاج احمد زنده نبود.» علی پروین از مرگ پدر همیشه بهعنوان یک خاطره تلخ یاد میکند و میگوید:«حیف، نبود ببیند درباره من به آرزوهایش رسیده است، اما زمانی که حاج احمد عمرش را به شما داد، مجید (آخرین فرزند خانواده حاج احمد) خیلی کوچک بود. فکر کنم 15 سال داشت.»
**همه خاطراتم با مامان نصرت رفتند
نصرت خانم، محبوبترین زن زندگی علی آقا بود. مادر بزرگوار و خوب علی پروین که وقتی رفت، علی آقا گفت «همه خاطرات من جمع شد و رفت با نصرت خانم توی خاک.» مامان نصرت در خاطرات قدیمی خودش، از روزی هم گفته بود که علی تازه به دنیا آمده بود. وقتی داستان زندگی علی پروین را از یک نشریه قدیمی در سال 1350 از زبان مادر برای علی آقا میخوانیم با دقت گوش میکند:«وقتی علی به دنیا آمد یک روز رفته بودم نفت بگیرم، ناگهان گوشه چادر کنار رفت و نفتفروش چشمان رنگی علی را دید و گفت اللهاکبر، خواهر روی این بچه را بپوشان، یکوقت چشم نخورد! اما ناگهان او بیمار شد و نزدیک بود بچهام از دست برود، اما به خواست خدا از سینه پهلوی سختی نجات پیدا کرد و بعدازآن مریضی ناگهان مثل بمب انرژی و شادی شد.»
**شاید معرکهگیر میشدم
علی آقا میگوید:«در کودکی وقتی دورهگردهای معرکهگیر میآمدند در محل و کوچه و برزن و زنجیر پاره میکردند، تفریح دیگری که نداشتیم، الگوی ما شده بود معرکهگیرها... مدام رفتار آنها را میدیدم و لذت میبردم، اگر توپ فوتبال را نمیدیدم، شاید معرکهگیر میشدم! اما وقتی حاج احمد برای من یک توپ خرید، با همان توپ و کفشی که بعداً برایم خرید شبها هم میخوابیدم، با همان توپ و همان کفش من شدم فوتبالیست.»
**پس گردنیهای سلطان
بدمان نمیآید بحث را به محلههای منطقه چهارده هم بکشانیم. علی آقا بحث را به محله قدیمی میبرد و میگوید:«از ابتدا بچه عارف نبودم، اول خانه ما در کوچه غریبان در شرق بازار بود، همانجایی که مغازه پدرم هم بود. اما بعدها آمدیم عارف و در همان محله در سالهای اواخر دهه 40 مغازه نمایشگاهم را زدم. بعضیها میگویند آنجا باشگاه پرسپولیس در دهه 60 بود، آنوقتها که دفترودستک نداشتیم، بازیکن تازه را بروبچهها میآوردند عارف و در نمایشگاه با آنها قرارداد میبستم. بازیکنان را دوستان میآوردند، دوستانی مثل همین هاشم آقایی که قد کوتاهی دارد و خیلی پرسپولیسی است. مثلاً یادم هست یک بار که مرحوم فرزین آمده بود نمایشگاه، هاشم آقا فرشاد پیوس را آورد و گفت علی آقا، فرشاد خدمتش تمام شده، بیاد پرسپولیس؟ یکبار هم در همان نمایشگاه بودیم که یک سیاه را آوردند، گفتند آفریقایی است و برای بازی در پرسپولیس آمده، شستم خبر کرد که دروغ میگویند، البته به شوخی بود نه برای کلاهبرداری، من هم نه گذاشتم و نه برداشتم و یک پسگردنی به اون خوزستانی سیه چرده زدم، یکی هم برای دوستی که او را آورده بود.»
**خاطره پسری که به دنیا آمد
بحث به سمت و سوی خانواده و خوشحالیهای خانوادگی سلطان فوتبال ایران هم پیش میرود. میگوید:«من 2 تا دختر داشتم که عزیزم بودند، اما یک پسر هم از خدا میخواستم که محمد در سال 67 به دنیا آمد و من در روز تولدش محله را شام دادم، رستوران لاله بود و محله عارف و یک دنیا خاطره. البته همان روزها بنیاد مستضعفان تیم را گرفته بود و با من به مشکل برخورده بود. ما را کنار گذاشتند و رفتند در بنگلادش از محمدان باختند. بعد از تولد محمد برگشتند دنبال من و من به تیم برگشتم، یادم هست محمد یک ماه هم نداشت و من به استادیوم آزادی برگشتم، مردم آنقدر گل سرخ آورده بودند که روی پیست استادیوم آزادی سرخ شده بود از گل، بعد هم برایم یک جشن 2 جانبه بود، هم تولد محمد، هم برگشتنم به تیم فوتبال پرسپولیس.»
**نوستالژی زمینخاکیها
صحبتهایمان که میان خاطرات گل میاندازد، به سمت و و سوی زمینخاکیها هم میرود. بهتر است باقی قصه را، از خود علی آقا بشنوید، «زمینهای خاکی عارف و استوار گاهی در سالهای اول بعد از انقلاب تا سالهای میانی دهه 60 شده بودند مرکز فوتبال ایران، خیلیها برای بازی میآمدند آنجا، باورت نمیشود گاهی 10 هزار نفر آدم برای دیدن بازیهای محلی ما میآمدند و جا برای نفس کشیدن نمیماند، من یک بار برگشتم دیدم یکی رفته کول یکی دیگه و یکی دیگه قلمدوش او شده بود، یعنی مردم برای دیدن بازی ما 3 طبقه آمده بودند.»
**این تیم شکستناپذیر
سلطان فوتبال ایران و مرد دوستداشتنی مستطیل سبز سالهای نه چندان دور، به چهرههایی مشهوری هم که دور و برش بودند، اینچنین اشاره میکند:«از دل همان زمین خاکیها بازیکنان زیادی در آوردم، البته در همان محله خودمان، در همان زمینها بچههای زیادی روی حساب بچهمحلی امدند پرسپولیس، مثلاً عربشاهی و قلیچ و چند نفر دیگر بچههای محل ما بودند. آن بچهها خیلی با تعصب و با معرفت بودند. مثل عربشاهی که یکی از پایههای موفقیت ما در دهه 60 بود. بنده خدا در وسط زمین میدوید و میجنگید تا ما بازیسازی کنیم، آن تیم سالهای 60 تا 65 ما بیشتر با همان 20 نفر بود. ما در این سالها تنها سلطانی و قلیچ را در دروازه داشتیم. در دفاع ممد پنجی (محمد پنجعلی)، ابراهیم کیان (کیان طهماسبی)، خدابیامرز سید (کاظم سید علیخانی)، ممد آشیخ (محمد دادگان)، عباد (روح الله عبادزاده)، حسین کاشی (حسین کاشینژاد)، حیوونی فریبرز (مرحوم فریبرز مرادی)، عباس کارگر، در وسط حمید درخشان و ممد مایلی (مایلی کهن)، ضیا (ضیا عربشاهی)، خدابیامرز مجید (مجید سبزی)، جواد (جواد حسنزاده) و خودم و ناصر (محمدخانی) و غلام (غلامرضا فتحآبادی) و ناصر (ناصر نورایی) رو داشتیم و بعد از اینها فرشاد و شاهرخ و لرستانی و نعیمآبادی و کرمانی و عاشوری و مرتضی (فنونیزاده) و رحیم (رحیم یوسفی) را داشتیم. شاید اصلاً باورتان نشود، اما ما با همین بازیکنها که البته بعد هم انصاریفرد و محرمی را هم داشتیم، 10 سال 10 تا باخت هم نداشتیم. البته محمدحسن انصاریفرد که او هم خیلی خوب بود، از همین بچههای محله بودند و پدرش و برداران بزرگش در همان جا بیاوبرویی داشتند.»
**زیاد اهل تیپ و ظاهر نبودم
دیگر وقت آن است که کمکم علی آقا را، به خلوت و خانواده خودش بسپاریم و زحمت را کم کنیم. فقط چند تایی سئوال میماند که میپرسیم تا بحثمان ناقص نمانده باشد. بالاخره مصاحبه نوروزی است و همه چیزش باید جور باشد؛ مثل مغازهای که همه جنسش باید جور باشد. علی آقا سئوالهای باقیمانده ما را چنین جواب میدهد:«من از اول به تیپ و ظاهر آنطور که میگویند، توجه نداشتم. درباره کتوشلوار پرسیدی، باید بگویم نه، من از 500 هزار تومان بیشتر تابهحال کتوشلوار نپوشیدهام، سؤال کردی آن کتوش
لوار براق برای 15 سال قبل که تازه مد شده بود را هم همین مقدار خریدم، خوب شاید رفقا تخفیف داده باشند، اما من اینقدر پول برای لباس تابهحال ندادهام. بعد هم درباره زندگی شخصی پرسیدی و گفتم 10 سال قبل و شاید 15 سال قبل پول پردههای خانه شد 35 میلیون تومان، خوب خانه بزرگ است. رفته بودند نوشته بودند که 7 تا شومینه دارم، چون شومینه دوست دارم و خانه هم بزرگ است. هر واحد یک شومینه میخواهد دیگر، در عید هم دست اهل و عیال را میگیریم و میرویم شمال، بچهها هم با دامادها و عروس و نوهها هم میآیند و خلاصه در عید خوش میگذرد. درباره حرفهای دخترم هم که گفته بود دکتر چیزهایی را ممنوع کرده خب سن ما رفته بالا، فکرش را بکن امروز دکتر بگوید هیجان برای من بد است و من نباید فوتبال ببینم، مگر میشود من فوتبال نبینم؟ مگر میشود تهران نیایم؟ اما این روزها هم در خانه کمی سرم شلوغ است و هم در تهران کار دارم، اما بههرحال رفتوآمد در جاده تهران به لواسان هم زیاد ساده نیست.»
**خانه ای که شاگردم تخفیف گرفت
خیلی علاقه داریم که این آخر کاری، بپرسیم که چرا کمتر به محلههای قدیمیاش در منطقه چهارده سر میزند. میگوید:«همین حالا کلی دوست و رفیق در عارف دارم، اما سخت است و گرفتاری درست میشود که بروم محله قدیمی، آنقدر شلوغ شده که دیگر نمیتوانم بیایم محله، ضمناً ما ابتدا از عارف رفتیم پیروزی و بعد هم رفتیم محله زعفرانیه، خانهای که خریدیم را شاگردم (محمدحسن انصاریفرد) کمی تخفیف گرفت برای ما و بعد هم 15 تا 20 سال است آمدهایم لواسان و همه این جا زندگی میکنیم. اگر میشد با هواپیما بیاییم و برویم خیلی خوب میشد!»
** آنچه از امام رضا (ع) خواستم
«در نوروز همیشه اولین عیدی را از مادر میگرفتم، اما حالا اولین عیدی را به نوهها میدهم. البته اول کار عیدی حاج خانم و بچهها را کنار میگذارم، ضمناً حاجخانم بیشتر وقتها در حسینیهای تشریف دارند که در خانه ساختهایم و بعضی اوقات در آن جلسه میگذاریم. بعضی از دوستان شما هم که آمدند این جا و در حسینیه از ما عکس انداختند. درباره دعا و راز و نیاز که گفتی، در همان خاطرات مادرم که دیدی نوشته بود من نماز سر وقت میخوانم، اما دوست دارم یکی از خاطراتم را بگویم که در سال 1340 وقتی 15 سالم بود با دوستان رفتیم مشهد و آن جا از امام رضا (ع) خواستم که مرا فوتبالیست خوبی کند. حالا هم هر وقت بشود میروم مشهد و از امام رضای غریب تشکر میکنم
***مهدی حدادپور