یادداشت استاد ابراهیم افشار در پی درگذشت اسطوره ورزشی نویسان ایران/ قناری به خاک افتاد
یادداشت استاد افشار در پی درگذشت عطاالله بهمنش
پیروزی دیلی:
نمی دانم بیستون چه خبر است امشب یا فرداشب توی امجدیه چه هنگامه ای است. این دو ، میعادگاه نخست مرد صدامخملی ایران بود. او اگر دو بار در زندگی متولد شد ، هردو در این اقلیم بوده است ؛ در کرمانشاه . پسر صفرعلی خان و مرضیه قد انداخت. و در امجدیه ، مردی که صدایش غوغایی در کائنات راه می انداخت . نه ، اما فردا نیز اقلیمی دیگر به هست و نیست او اضافه می شود؛ قطعه نامداران. چه کسی برای جنازه او سخن می گوید . چه اعتماد به نفسی باید داشته باشد که در حضور او به فارسی وزین سخن بگوید؟ می دانم از زیر تابوت گوش می دهد که واژه ها را همچون فرهاد کوهکن بتراشی . واژه ها فرزندان او بودند . فرزندان مردی که یک روز در دهه بیست در تقابل با سربازان انگلیسی ، چهارصدمتر را دوید و قهرمان شد. فردا به گمانم چهارصدمتر نهایی اش را می دود. اما این بار روی شانه مردمش . بار اول اگر به پابرهنگی دوید . این بار پیچیده در شولای کفن ، برای امجدیه پیر دست تکان می دهد و می رود که از خط پایان اش بگذرد . حکیم قرن بیستمی ما را بگذارید امان بگیرد روی دوش شماها مَردم . که هرگاه قهرمانی روی دوش شما بود، او به زیبایی تمام حماسه ای ساخته بود. که حماسه در اصل ، خود او بود. آواز یا آوازه خوان؟ آوازه اینک از نقال خسته جانی ست که از بیستون آمد و در کرانه های امجدیه اش آرام گرفت. فردا بگذارید در مینو، صدایی صاف کند و برای استادش احمدایزدپناه ، برای ستاره اش عباس تنیده گر و برای تهمتن اش غلامرضا تختی ، آخرین سووشانش را بخواند. دونده زیبای من. گزارشگر اساطیری من. فردوسی از صدا افتاده ی من . بگذارید این بار به آسودگی گزارش کند آخرین سکانس مرگ را ؛ از امجدیه تا قطعه نام آوران. و تارهای صوتی اش را در موزه ها بگذارید که آیندگان بفهمند که فردوسی در مردم ایران تکثیر می شود.
*ابراهیم افشار